مدح و مناجات با حضرت معصومه سلام الله علیها
عـالـم حـریم حـرمت آل پـیـمـبر است کلِّ فـلک هـمان فـدک آل کـوثـر است چیزی ندارد این دو جهان غیر فاطمه دنیا چو گوی، در کفِ دستان حیدر است ما غـیرِ خـیرِ فـاطـمه خـیری ندیـدهایم هر نعمتی که هست سرِ خوان مادر است آری به حـرمـت حـرم ثـامـن الحـجـج ایران حریم حضرت موسی بن جعفر است اصلاً قسم به حضرت معصومه و رضا این مملکت هدیّۀ زهـرای اطهـر است مکه، مدینه، سامره، کربوبلا، نجف تا کـاظمین یکـسره با قـم بـرابر است بالاترین زمان که پس از روز مادر است معصومه شاهد است، همین روز دختر است آمد چه دخـتری که چو زینب کند قیام جان برادر است و رضا جان خواهر است از مشهـدِ شَهَـنـشَه و شیـرازِ شاچـراغ تا قم حریم این دو سه خواهر برادر است شوق زیـارت و حـرم و آب و دانـهام ای مـرقـد تو قـبـلـۀ عـالـم تو را سلام ای امـتـدادِ سـورۀ مـریـم تـو را سـلام ای جانشین زینب و زهرا به حلم و صبر جام طهور کوثـر و زمـزم تو را سلام ای پــارۀ تـنِ هــمــۀ آل مــصـطــفــی وی بـضـعـۀ نـبـیِّ مـکـرّم تو را سلام ای بـارگـاه قــدسـیِ تـو آشـیـانـهای… بر بهـتـرین سـلالـۀ خـاتـم تو را سلام آئـیـنـه دارِ مـعـرفـة الـفـاطـمـه تـویـی ای رازدارِ خـلـقـتِ آدم تــو را ســلام بـایـد تـو را عـقـیـلـۀ دوّم صـدا کـنـیـم عِلم لـدُن تُو راست مسلّـم، تو را سلام یک نَخ ز چادر تو همان حبل محکم است ای بر عفاف، رشتۀ محکم تو را سلام نیکان تو را مـلـیـکۀ اسلام خـواندهاند ای وصف تو ز نَیّرِ أعظم تو را سلام شـد بـارگـاهِ قُــدسـیِ تـو کـلـبـۀ مَـلَـک آید ز هـر فـرشـتـه دمـادم تو را سلام عشق رضا و شوق حریمت، دو بالِ عشق ما را اگـر به کـشـور تـو بـار دادهانـد یـعـنـی به مـا خـزائـنِ أسـرار دادهانـد بعد از ولای فـاطمه و زینب و حسین بر زینبِ رضاست که این کار دادهاند تو خـود نـشـانِ سـلـسـلـۀ این أمـانـتـی یـعـنـی تــو را ولایتِ أبــرار دادهانــد وقـتی حدیث می کـنی از جـدِّ اکـرمت بـر تـو کـلامِ فــاطـمـه انـگـار دادهانـد موسی سِرِشتی و گُلِ موسی بن جعفری دین را نمک به کـام تو بـسیار دادهاند هستی فـقـیه و مجـتهده در عـلومِ دهـر بـر تـو عـجـیب بـیـنـشِ بـیـدار دادهاند پا جـای پـای حجّـتِ سـرمـد گـذاشـتی با تـو به مـا بـشـارت و إنـذار دادهانـد طـی کـردهای چه ناب مسـیـرِ امام را زیـبـات، نـامِ قــافـلــه ســالار دادهانــد میخـواستی که زائر کوی رضا شوی بعد از عـروج، رخصت دیدار دادهاند حـالا دفـاع از حَـرمت تا هنوز هست تو در تـمـام مُـلک و مَـلک تا نداشتی آنگـونه خِـلـقـتی که تو هـمـتا نداشـتی روحِ مجـرّدِ تو همان نـور فاطمه ست نوری که جز به صُلبِ علی جا نداشتی وقتی شدی تو خانه بدوشِ امام خویش جـز انـفـجــارِ نــور تـمــنّــا نـداشـتـی در مقطعی که نهضتِ تو انقلاب کرد غـیر از خـدا تو هـیچ کسی را نداشتی روح خدا به مکتب تو رُشد کرده است غـیـر کـلامِ حـق، یَـدِ بَـیـضـا نـداشـتی در نو جـوانی اَت به فِـقاهت رسیـدهای در پُـرسـشی نـبـود، که فـتـوا نداشـتی شد حوزههای عـلـمیه از عِـلم تو عـلَم ای عـالـمـه که عِـلـم ز دنـیـا نـداشـتی شأن و مقامِ شامخِ تو همچو زینب است با آنکه عـمـرِ زیـنب کـبـری نـداشـتی آنچه مصائب است چشیدی ولی یقـین بـر نـیـزه رأس زادۀ زهــرا نـداشـتـی از ساوه تا به قـم به شما مرحبا رسید |